بدون عنوان
سلام نازنین قلب من
روزهای گرم تابستون که همزمان شده با ماه مبارک رمضون یکی پس از دیگری از پی هم میرن.دیشب شب نوزدهم ماه رمضون و اولین شب از شبای احیا بود.به خاطر گرمای هوا و اینکه شما اذیت نشی من دیگه مسجد نرفتم و موندم خونه و بابا جون به جای ما رفتن مسجد.
دیروز شما رو بردیم آتلیه به مناسبت شش ماهگیتون که چند روز دیگست چندتا عکس برای یادگاری بگیریم.جیگر مامان خیلی باهامون همکاری کرد و ژست های خوبی گرفت و عکسهای خوبی شد.اما وسطش دیگه حسابی خوابش گرفته بود با اینکه قیافه ی خابالودش هم با نمک بود اما از فرط خستگی دیگه حوصله همکاری نداشت برای همین ادامه کارو موکول کردیم به امروز بعد از ظهر.
جونم برات بگه که عزیز دلم حسابی این روزا بازیگوش شده و مثل قبلا که به راحتی خوابش میبرد نیست و وقتی خسته و خوابالوده اینقدر باید باهاش بازی کنی که خوابش ببره،اگه احساس کنه قصد خوابوندنشو داریم حسابی جیغ و داد به پا مینکه و وای که چقد بعضی وقتها کلافه میشم.تو اوج کار و مشغله باید همه چیز رو بذارم و ساعتها با هلن جون سرگرم بشم.البته خداروهزار بار به خاطر همین چیزها هم شکر.اما فقط از خدا میخوام که صبر و شکیبایی من رو هزار برابر کنه.
چندتا از عکسهای این چند روز گذشته رو برات میذارم: