هلن جونیهلن جونی، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

«هلن روشنای زندگی ما»

آغوش

تو را به آغوش می کشم و از عطر تنت سرشار می شوم... این تو نیستی که به آغوش من پناه آورده ای.این منم که تمام نیاز من در آغوش کشیدن توست و تقدیم تمام وجودم به پلک بر هم زدنی از تو...
16 اسفند 1393

خواب آروم

طلای مامان بلاخره بعد از چند شب بی قراری  و گریه های مداوم و شبانه روزی امشب  بعد ازینکه برای آروم کردن شما رفتیم بیرون و با ماشین یه دوری زدیم از سر شب تاحالا مثل فرشته ها آروم خوابیدی.مثل فرشته ها نه, تو خودت یه فرشته ای.خدارو شکر که امشب دل دخترم زیاد درد نگرفت و زیاد بی قراری نکرد. کنارت دراز کشیدم و دارم از دیدنت ,از بوییدنت,از لبخندهات توی خواب لذت میبرم.برای من اوج لذت مادر بودن وقتیه که با ولع داری شیر میخوری و تماشای اون نیمرخ معصوم و با نکمت فوق العادست.نمیشه وصفش کرد. الان که دارم اینو مینویسم مدام تکون میخوری  و هی سرت از,رو بالشت میفته پایین شیطون من هلن جونم بهترین خوابهای دنیا رو ببینی مامانی .شبت بخیر ...
16 اسفند 1393

بدون عنوان

هلن جونی من،شما از 15 روزگیت کولیک گرفتی و هنمزم خوب نشدی در طول شبانه روز چندین بار گریه های شدیدی میکنی که واقعا برام ناراحت کنندست نمی تونم برات کاری انجام بدم.فقط با بغل کردن و راه رفتن آروم میشی. کاش همه ی دردی که میکشی بیاد تو وجود من و شما آروم بشی..قربون یک لحظه لبخند تو برم که تمام دنیای منه   ...
15 اسفند 1393

دومین ماه زندگی نفسم

29 بهمن : چهل روزگیت مبارک جیگر   1 اسفند: برای اولین بار سرما خوردی عشقم 10 اسفند: برای اولین بار به ناز کردن بابا هاشم عکس العمل نشون دادی و خندیدی 19اسفند: دو ماهگی دخترم و ترزیق واکسن پنتاوالان ...
13 اسفند 1393

ماه اول زندگی هلن جون

19 دی مصادف با 17 ربیع الاول : تولد       20 دی: اولین حمام هلن 21 دی : ابتلا به زردی خفیف 23 دی: آزمایش تیرویید 25دی:شناسنامه دار شدن دخملم 27 دی: افتادن ناف هلن 29 دی: 10 روزگی هلن،دومین حمام . روز تولد هلن از دید سونوگرافی!!! 3 بهمن:دوستم زهرا،ملقب به مامان زهرا اومد نوه عزیزشو دید .سومین حمام 4 بهمن:ر 15 روزگی هلن و رفتن به مرکز بهداشت برای مراقبت قد و وزن و روزی که نزدیک بود هلن به خاطر پریدن قطره ویتامین د توی گلوش خدای نکرده خفه بشه! و من اون شب به خاطر سهل انگاری که کرده بودم یک ریز گریه میکردم. 6 بهمن:اولین باری که با هلن رفتیم مهمونی خونه خاله مونا جونش ...
13 اسفند 1393

به نام خدای مهربون

نازنین قلب من ،هلن عزیزم،از امروز تصمیم گرفتم که روزهای قشنگ زندگیتو برات ثبت کنم تا وقتی بزرگ شدی از خوندنشون لذت ببری.البته مامان جون ،من همه رو به صورت مکتوب تو دفتر خاطراتت نوشته بودم.اما گفتیم از دنیای تکنولوژی عقب نیفتیم و اینجا هم به ثبت برسونیم. شما از اردیبهشت 93 مهمون وجود من شدی و 19 دی 93 هم با وجود نازنینت مثل اسم قشتگت به زندگیمون روشنایی دادی. توی این مدت لحظه های خوب و بد زیادی رو با هم سپری کردیم.و غمها و شادیهای زیادی رو باهم گذروندیم.بعضی وقتا تو نمی ذاشتی من بخوابم و بعضی وقتها هم من نمیذاشتم تو استراحت کنی بابا هاشم شما خیلی هوامونو داشتو خیلی از اومدنت خوشحال بود. ما به معنای واقعی داشتیم معجزه ی خدارو مید...
13 اسفند 1393